در نور شب میرقصید . میشنیدم از دردی میخوانَد که اینطور سوزانده بود دامنش را . زنی رقاصه بود که عاشق شده بود . عهد کرده بود آنقدر برقصد که تمام شود . دست دراز کردم که دست هایش را بگیرم ، پیچید و بالا رفت ، در تاریکی .
شاخه عود تمام شد و بوی مرگش اتاق را گرفته بود . هنوز به دنبال چین دامنش بودم که در تاریکی گم شده بود . زنی رقاصه بود که عاشق شده بود . دفعه پیش بچه ای بود که از باران سر ذوق آمده است . فردا شب پیر مردی که زیر نور زرد چراغ خواب کتاب میخواند ، شاید .