قبلا ها مشکل تو بودی و اون شرایط مزخرف . سیاهی ای که بالا میومد یه سره و ما بودیم و ترس خفگی . رسید به جایی که غرق شدیم تو سیاهی و تا دماغمون اومد بالا . مگه آدم چند بار میتونه خفه شه ؟ اینطوری یک بار برای بقیه عمرمون نفس نکشیدیم و حالا همه چی مدتیه سیاهه . و وقتی ی چیزی مدتی ثابت بمونه تبدیل ب شرایط عادی میشه . الان به طور ثابت و عادی ای همه چی سیاهه ، طوری که سیاهیش واسه ما روشنه . مثل چشمی که تو تاریکی هم میبینه .
قبلا ها که مشکل تو بودی و سیاهی ، معلوم بود چمه . حالا که سیاهی عادی شده و تو نیستی ، معلوم نیست چمه . نگران چیم ، چی تو مغز و دل و فکرم میشورن یا حتی دود میکنن . یعنی تا حدودی میدونم . چرا شو اما نه . اینه که میکشه میکشه میکشه میکشه ... مسلما یار رو نه البته .
بیا ول کن دنیارو بریم باز کنکور بدیم رها شیم از دغدغه های جدی .