باران ٢٢ تیر ماه .
سرم رو به گوشه پنجره باز ماشین تکیه دادم . چشم هام ُ بستم . بابا سرعت رو زیاد میکنه . قطرات بارون ُ باد میکوبه تو صورتم . فکر میکنم این میتونه با یکم عوض شدن زاویه ، یه سقوط عالی باشه . سرعت بیشتر میشه . تصور میکنم تو یه شب بارونی دارم سقوط میکنم . به تموم شدنش فکر میکنم . به قطره های بارون . به سرعتی که داره بالا میره . به لحظه برخورد .
و چشم هام رو باز میکنم . بابا دوباره خورده به ترافیک . ترمز کرده و سقوط من نافرجام مونده . دست کم فهمیدم انتخابم برای خودکشی سقوط تو یه شب بارونی از بلند ترین جای شهره .