مارکر زرد

اینکه چی حال مارو خوب میکنه اگر نوشتن بدترش میکنه؟ و چرا مینویسیم اگر بدترش میکنه؟ هوم؟

بماند.

  • مارکر زرد
دلم میخواست اونطور بودم که وقتی میرسم خونه ، کلید که به در میندازم بغضم بترکه و وقتی در باز شد اشک هام سرازیر شه و هق هق گریه کنم . بعد مامان بیاد دنبالم بگه چی شده عزیزم ؟ و من با جلو کشیدن شونه ام ردش کنم، انگار که یکی داره از یک طرف میکِشتم، برم تو اتاقم و در رو پشتم ببندم . لباس هام رو طوری که انگار دارن خفم میکنن بکَنم و خودم رو پرت کنم رو تختم و سرم رو بذارم رو دستم ، و بیشتر گریه کنم . مامان بیاد تو اتاق و بشینه کنارم، و ازم بخواد که براش تعریف کنم . بعد براش بگم که از صبح در برخوردِ پیش بینی نشده با هر آدمی که دیدم گند زدم . مریم رو ندیدم . شارژر گوشیم رو جا گذاشتم ، کلاس رانندگیم رو خراب کردم . خنگم . موزیک پلیرم شارژ نداره .دلم نیست . حالم از خودم به هم میخوره و باز هم دلم نیست . بعد سرم رو بذارم رو پاهاش و انگار که بزرگترین مشکلات دنیا رو دارم به گریه کردنم ادامه بدم و اون موهام رو ناز کنه . ازم بخواد بلند شم . صورتم رو بشورم و برام از خاطرت خودش بگه تا بخندم و تو و شارژر و خودم و فردا و امروز رو یادم بره .
به جای این اما ، کلید رو که به در میندازم و خودم لخ لخ کنان میکشم تو ، حال مامان بده و داره بالا میاره . گریه ام نمیاد . حیم با همون قیافه ای که ازش متنفرم ، که انگار نگران ترین آدم دنیاست و کسی جز اون نگران نیست ، تلفن به دست وایساده و به من میگه یه کاری بکن . من نمیدونم چطوری میتونم تو بالا آوردن به کسی که داره بالا میاره کمک کنم . با سرعتی آروم تر از همیشه میرم تو اتاقم ، رو تختم میشینم و آروم لباسام رو در میارم . در لپ تاپ رو باز میکنم و میام اینجا و مینویسم دوست داشتم به جای این چیکار کنم .
  • مارکر زرد

قول قشنگیه .

میگه کی از آینده خبر داره ؟

میگم از احتمالات ولی خبر داریم . از امیدهای الکی بدم میاد . میسوزونه آدم رو . فکر کن تولد سی و هفت سالگیت به یه دسته نرگس فکر کنی .

میگه بدون امید چی داره این دنیا جز درد و فلاکت و کثافت ؟

و من به نداشتن یه دسته نرگس وحشی گچساران فکر میکنم و قول میدم اگر برام یه دسته نرگس بیاره ، براش گل یخ ببرم .

قول قشنگیه .

+سین


  • مارکر زرد

گاهی راجع بهش نمیشه گفت .

گاهی راجع بهش دلت میخواد بری بشینی بالا طاقچه . یه طوری که از رو پشتی هم دست کسی بهت نرسه . حتی خودت .

  • مارکر زرد

به نظرم میتونستیم برای خوشحال بودن تی بگ باشیم . از اونا که عصر های هرکدوم از چهار فصل سال ، تو خلوتی دانشگاه ، با دو تا لیوان یک بار مصرف کاغذی ، جا موندن رو چرخ کنار بوفه و پله های ادبیات . قند های اضافه هم کنارشون .

  • مارکر زرد

بعد از یک سال نهایت چیزی که میمونه دل تنگیه . که حالا آدم مثلا میخواد چیکار کنه با دل ِ تنگ ؟ ذات کثیف سالگرد همینه . درد عادی میشه ، نبودن عادت میشه ، دیگه کسی با بهت به سنگ قبر نگاه نمیکنه و زمان قدرت خودش رو به رخ همه میکشه . به جز چشم های مامان بزرگ ، که هرروز نبودنش رو دیده .

  • مارکر زرد

+ چه رنگی میخواستید؟

– همون سبزی که بچه بودیم ، تابستون ها مامانمون توری اتاق سمت ایوون رو میداد کنار صدامون میزد که زلّ آفتاب ِ خون دماغ میشی بچه بیا تو ! بعد ما میگفتیم" الان " و فوت میکردیم تو نی و حباب هارو تماشا میکردیم . نیم ساعت بعد دوباره سرشو میاورد بیرون میگفت ، گفتم بیا تو ! ما هول میشدیم مایع ظرف شویی و آب و کف از نی میرفت تو دهنمون قیافمون جمع میشد حباب بازی رو میذاشتیم کنار بدوبدو پله های حیاط رو میرفتیم بالا ، در راهرو رو باز میکردیم میرفتیم تو ، یهو همه جا تاریک میشد و سبز ! انگار از اول رنگ سنگ راهرو سرخ نبود .

همون سبز رو بساز . بزنیم به چشم هامون باز سبز ببینه صورت مامان رو که تو آشپز خونه وایساده داره غر میزنه که دستاتو بشور . تو این گرما گفتم انقدر بیرون نمون . یک ساعت ِ دارم صدات میکنم . شلوارتو باز خاکی کردی؟

همون سبز رو بساز بزنم به دستام . میام خونه دستام رو بگیرم جلو صورتم فکر کنم سبزیش از آفتاب ِ سر ظهر حیاط ِ . باید برم سرم رو فرو کنم تو بالش منتظر بمونم تا این سبز لعنتی تموم شه . همون سبز لعنتی رو بساز . بذار فکر کنم بعد از ظهر که آفتاب رفت ، میرم باغچه رو آب میدم .

  • مارکر زرد

فقط میشه شعر خوند ؟ چرا نمیشه صدا رو خوند ؟ چرا نمیشه برات بو بخونم ؟ نور خورشید رو سبزه های خیس و کوتاه نشده دانشگاه ؟ یا تیزی بازتابش از روی آب وقتی نشسته بودیم کنار رودخونه ؟ وقتی رودخونه میدرخشه ؟

چرا نمیشه برات تار بخونم ؟ یا صدای عود و کمانچه ؟ راستی چرا نمیشه برات کمانچه بخونم ؟

چرا نشه برات شب رو بخونم تو صدای باد ؟ شهاب سنگ یا ماه ؟ یا آسمون  و ستاره های ناپیداش ؟

چرا نمیشه صدای بارون رو خوند ؟ صدای آب؟ صدای دم صبح وقتی خزیدی زیر پتو ؟ پنج دقیقه خواب بیشتر ؟ چرا نمیشه بوی خاک رو خوند ؟ بوی یاس ؟ بوی پونه ؟ گل نرگس ؟

چرا نمیشه برات بهار بخونم ؟ زمستون ؟ برف ؟ چرا برات برف نخونم ؟ برف بعد ازظهر ؟ صبح ؟ یا شب !

چرا نمیشه سکوت رو خوند ؟ بیا دارم سکوت میخونم . میشنویش ؟ ازت نمیپرسم اما . دارم برات سکوت میخونم .

  • مارکر زرد

مهم نیست چی خوردی ، وقتی حالت بده ، باید بالا بیاریش . مهم نیست چیزی که خوردی چقدر خوشمزه بوده ، یا چقدر خوب و مفید بوده . مهم اینه که حالت رو بد کرده . و باید بالابیاریش .

از بچگیم با این کار مشکل داشتم . نمیتونستم ، نمیشد که بالا بیارم تا حالم بهتر شه . مامان راه میرفت میگفت کاری نداره . برو سعی کن برش گردونی . اما من نمیتونستم . مینشستم یه گوشه به حال بدم فکر میکردم و بدتر میشد ، بدتر میشد ، بدتر میشد . و من میترسیدم که شاید هیچ وقت خوب نشم .

حالا شده حکایت تو . میخوام بگم حتی اگر آدم ها رو هم مثل غذایی که نباید میخوردی ، با یه انگشت زدن به ته زبونت میشد بالا بیاری ، وضع من بازهم همین بود . نمیشد که بریزمت بیرون ، تموم شی راحت شم . باید بشینم یه گوشه و بهت فکرکنم . بدتر شی ، بدتر شی ، بدتر شی . خودت ریختی بیرون شاید . یا شاید هم ترس بچگی هام بالاخره اتفاق بیوفته . شاید اینبار بالانیارم .

  • مارکر زرد

روز یازدهم مرداد ماه امسال ، ساعت هفت صبح ، او دلش میخواست میتوانست تا ابد در وان حمام دراز بکشد و قصه ببافد . خیال کند و هیچ وقت از آن نقطه امن دنیا بیرون نرود . آب داخل چاه نرود . از وان بیرون بریزد . خانه را آب بگیرد . کوچه را آب بگیرد . تهران را آب بگیرد . در اخبار بگویند دنیا در حال غرق شدن است و منشا آن مشخص نیست و او همچنان دراز کشیده باشد ، با چشم های بسته ، در دیروز و فردا بچرخد و امروز را شروع نکند .

ولی زندگی همیشه کارخودش را میکند . عقربه ها حرکت میکنند و هیچ وقت روی هفت نمیمانند . چراغ قرمز ها سبز میشوند . مترو ها به ایستگاه میرسند . و زندگی هیچ کجا منتظر او نمی ایستد .

  • مارکر زرد