مارکر زرد

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

باید یه سوراخ ایجاد کنم اونور مغزم که بشه حرفام از اینورش بریزه بیرون .
  • مارکر زرد

 دی ماه سال 95..

آخرین هفته ها از اولین ترم رشته و دانشگاهی که آرزویش را داشته ام . تصمیم گرفته ام این خراب شده را که نمیدانم چطور شد انقدر خراب شد دوباره راه بیندازم . دست های لال شده ام را به صدای کیبرد دوباره عادت بدهم و به چیدن دانه دانه حرف ها که اتفاق ها را آنطور که من بخواهم نشان دهد . میخواهم برگردم به دنیایی که یک مارکر زرد ناشناس بودم .

این روزها وسط آرزوی دیروزم ایستاده ام . خوشحال و خسته . اما نداشته هایم هنوز درد دارند . گاهی بیشتر گاهی کمتر . همین درد گاهی میریزد تو شب هایی که به خانه برمیگردم .  راستش را بخواهید دیگر توانایی پنهان کردنش را ندارم . در پنهان کاری ضعیف شده ام . خیلی زیاد !

روز ها سریع میگذرند و فرصت ها سریع تمام میشوند . آدم ها سریع آشنا میشوند و میگذرند ، دلم زیاد تنگ میشود و من را تا مرز خفگی میبرد . دست هایش را حلقه میکند دورمغزم و نمیگذارد زندگی کنم . خفگی مغزی! میدانید چه میگویم ؟ مغزت راه رفت و آمدش گیر میکند .

حرف ها آنقدر زیاد است که نزدنش راحت تر است . کاش یادم نرود .

  • مارکر زرد