مارکر زرد

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نشسته بودیم روی نیمکت . بعد از ظهر جمعه ، خیابان ولیعصر . انقدر آرام و ساکت و بسته و خاموش که حالت به هم میخورد . حتی خورشید هم زل زده بود به ما . خورشید همه چیز را ساکت تر میکند .

نشسته بودیم پشت به پیاده رو و رو به خیابان . ماشین ها که رد میشدند آنقدر بد نگاه میکردند که شک میکردم نکند آب نبات چوبی توی دستم یکدفعه به سیگار تبدیل شود . فرانک گفت عادت ندارند . شاید اگر سیگار دستمان بود انقدر بد نگاه نمیکردند .

به نظرم آدم در اوج بدبختی هم باید آب نبات چوبی بخورد . حالا نهایتا محکم گازش میزند !

  • مارکر زرد

میرم کنکور بدم و بیام .

٢٤ تیر ٩٥

  • مارکر زرد

من آدم بی اعتمادی هستم . یعنی به عمق چیزی اعتماد ندارم ، در واقع عمیقا به هیچ چیز اعتماد ندارم . یعنی به موتور ، لبه میز ،  ماشین بی سقف ، طبقه دوم تخت های دو طبقه ، نردبان و چهارپایه پلاستیکی ، نوک مداد ، جوهر خودکار ، تمیز بودن قلموهای شسته شده ، سوزن پرگار ، بنزین ماشین ، باتری گوشی و آلارم صبح ها ، بند دوربین و قفل گردن بند ، حافظه موزیک پلیر ، جیب مانتو ، خط کش های نشکسته توی جامدادی ، روز کنکور ، لوستر ، چاقو ، چسب حرارتی و اتو ، در ظرف غذا که قرار است بسته بماند ، بلاگفا و بیان ، چشم های تو و همه آدم های دور و برم بی اعتمادم .



  • مارکر زرد

در بهترین حالت اونی که واستون میمونه خودتونید ، که گاهی همونم ول میکنه میره .

  • مارکر زرد

خواهرم امسال سه تا ماهی قرمز خرید . در سه ماه اول سال دو تایشان با فاصله چند وقته ای مردند . حالا یک ماه بیشتر است که سومی خوشحال و راحت توی تنگ تک چرخ میزند . یکطوری که آدم فکر میکند دوتای اول را خودش کشته است . چون هر دوتایشان وقتی ما نبودیم و خیلی یهو مردند . من که اینطور فکر میکنم . البته من که بخیل نیستم . یک تنگ ماهی جای من را تنگ نکرده ولی خیلی خبیثانه شاد است . احساس میکنم به یک قاتل پناه داده ایم و جنایتی در خانه رخ داده اما کسی نمیداند . قرمز مظلوم نمای قاتل !


+ هفت روز . دو تا سه روز و خود آن روز . سه تا دو روز و یک روز . چهارتا دو روز منهای یک روز . یک چهار روز و یک سه روز . یک هفته .

  • مارکر زرد

صحنه ای را تصور کنید که یک چیز عظیم الجثه آمده شترق خورده به کمر بلند ترین ساختمان شهر ، ساختمان از وسط کنده شده و به صورت افقی در حال آمدن به سوی شماست . لحظات آخر است و شما تا ته جانتان را دویده اید ، نصفه کنده شده ساختمان هم هر چه سر راهش بوده له کرده و دنبال شما آمده و حالا سرعتش کم ، کـــم ، کمتر و به صورت لعنتی ای کم تـــــر شده است و حالا شما در حالی که به نوک ساختمان که چسبیده به دماغتان و ریز ریز جلو می آید نگاه میکنید و به عقب قدم برمیدارید ، این شما نیستید که مهم هستید ! چون ما دقیقا زیر آن ساختمان در حال یکی شدن با بستر مسیر هستیم . مشاورهای کنکور میگویند حالت فرسایشی . ما میگوییم حالت له شدگی . یعنی شما که شما هستید و آن ساختمان از کمر کنده شده کنکور و ما هم بینابین آسفالت و ساختمان .

شنبه ، دوازده تیر نود و پنج است . دوازده روز دیگر کنکور گورش را کنده دارد یکطوری گمش میکند که ان شاءالله طوری شود که ما دیگر پیدایش نکنیم . البته که من میدانم کنکور انقدر ها هم مشکل بزرگی نیست . ولی از آنهاییست که قابل حل است و به همین جهت طی مذاکره ای خواهش داریم ، عزیزم ولم کن :((

  • مارکر زرد