اولش میخواستم یه نوزده شیک بنویسم و تموم . بعد دیدم عنوان از کل پست گنده تر میشه .
+ وی در پاسی از اول صبح روز تولد نوزده سالگیش توسط حجم ژوژمان و امتحان هایش بلعیده شد .
+بیست ُ هفت خرداد نود ُ شیش
اولش میخواستم یه نوزده شیک بنویسم و تموم . بعد دیدم عنوان از کل پست گنده تر میشه .
+ وی در پاسی از اول صبح روز تولد نوزده سالگیش توسط حجم ژوژمان و امتحان هایش بلعیده شد .
+بیست ُ هفت خرداد نود ُ شیش
قبلا ها مشکل تو بودی و اون شرایط مزخرف . سیاهی ای که بالا میومد یه سره و ما بودیم و ترس خفگی . رسید به جایی که غرق شدیم تو سیاهی و تا دماغمون اومد بالا . مگه آدم چند بار میتونه خفه شه ؟ اینطوری یک بار برای بقیه عمرمون نفس نکشیدیم و حالا همه چی مدتیه سیاهه . و وقتی ی چیزی مدتی ثابت بمونه تبدیل ب شرایط عادی میشه . الان به طور ثابت و عادی ای همه چی سیاهه ، طوری که سیاهیش واسه ما روشنه . مثل چشمی که تو تاریکی هم میبینه .
قبلا ها که مشکل تو بودی و سیاهی ، معلوم بود چمه . حالا که سیاهی عادی شده و تو نیستی ، معلوم نیست چمه . نگران چیم ، چی تو مغز و دل و فکرم میشورن یا حتی دود میکنن . یعنی تا حدودی میدونم . چرا شو اما نه . اینه که میکشه میکشه میکشه میکشه ... مسلما یار رو نه البته .
بیا ول کن دنیارو بریم باز کنکور بدیم رها شیم از دغدغه های جدی .
ورودی دانشگاه بوی لعنتی خوبی میداد . بوی آن شب ، هتلی که یادم نیست
کجای شمال کشور بود یا حتی اسمش چه بود . حس غریب اتاقی که مال خودت نیست .
دو تخت به هم چسبیده و چمدان گوشه اتاق . دیر رسیدن های همیشگی و خستگی
راه . صدای صبح . عطر بهار نارنج . عنکبوت . صدای اسپریت . چروک لباس .
شامپو های مسافرتی ایوان . دمپایی . سجاده پهن مامان روی ملافه پایین تخت .
بالش جامانده در ماشین . قمقمه . حمام . موی خیس . صدای بابا ، صدای دریا ،
پوست خورد شده تخم مرغ آبپز . مربای بِه . صدای جیجیرک . مورچه پردار .
شن های داغ . ساعت تحویل اتاق . صندوق عقب باز . میوه های داغ . اتوبان صدر
. سراشیبی پارکینگ خانه . سبد رخت کنار حمام . سکوت بعد از ظهر . سکوت شب و
سکوت بعد از آن .
ساعت یازده و نیم شب ِ . دارم جواب مریم رو تو تلگرام میدم . پیامم رو سند میکنم ، مامان میدوعه سمت در . میگه همسایمه پایینی فوت کرده . صدای داد و هوار همزمان با کامل شدن این جمله برام پررنگ میشه . مانتومو میپوشم ، شالمو سرم میکنم ، همراهش میرم پایین . در خونشون بازه و صدای گریه و جیغ میاد . گوشیمو بالا جاگذاشتم . نمیدونم کجا . حرفم با مریم نصفه موند . فاصله مرگ با ما ، ممکنه کمتر از فاصله ای باشه که شما برای زدن دکمه سند نیاز دارید . کسی چه میدونه ؟یاد سفره ای میوفتم که وقتی مامان بزرگ زنگ زد تا به مامان بگه که بابابزرگ فوت کرد ، پهن موند .
برمیگردیم بالا ، گوشیم روی میز توی هال جا مونده بود . بازش میکنم و پیام هامو چک میکنم . مریمه . نوشته " مردی ؟ "