مارکر زرد

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

+ چه رنگی میخواستید؟

– همون سبزی که بچه بودیم ، تابستون ها مامانمون توری اتاق سمت ایوون رو میداد کنار صدامون میزد که زلّ آفتاب ِ خون دماغ میشی بچه بیا تو ! بعد ما میگفتیم" الان " و فوت میکردیم تو نی و حباب هارو تماشا میکردیم . نیم ساعت بعد دوباره سرشو میاورد بیرون میگفت ، گفتم بیا تو ! ما هول میشدیم مایع ظرف شویی و آب و کف از نی میرفت تو دهنمون قیافمون جمع میشد حباب بازی رو میذاشتیم کنار بدوبدو پله های حیاط رو میرفتیم بالا ، در راهرو رو باز میکردیم میرفتیم تو ، یهو همه جا تاریک میشد و سبز ! انگار از اول رنگ سنگ راهرو سرخ نبود .

همون سبز رو بساز . بزنیم به چشم هامون باز سبز ببینه صورت مامان رو که تو آشپز خونه وایساده داره غر میزنه که دستاتو بشور . تو این گرما گفتم انقدر بیرون نمون . یک ساعت ِ دارم صدات میکنم . شلوارتو باز خاکی کردی؟

همون سبز رو بساز بزنم به دستام . میام خونه دستام رو بگیرم جلو صورتم فکر کنم سبزیش از آفتاب ِ سر ظهر حیاط ِ . باید برم سرم رو فرو کنم تو بالش منتظر بمونم تا این سبز لعنتی تموم شه . همون سبز لعنتی رو بساز . بذار فکر کنم بعد از ظهر که آفتاب رفت ، میرم باغچه رو آب میدم .

  • مارکر زرد

فقط میشه شعر خوند ؟ چرا نمیشه صدا رو خوند ؟ چرا نمیشه برات بو بخونم ؟ نور خورشید رو سبزه های خیس و کوتاه نشده دانشگاه ؟ یا تیزی بازتابش از روی آب وقتی نشسته بودیم کنار رودخونه ؟ وقتی رودخونه میدرخشه ؟

چرا نمیشه برات تار بخونم ؟ یا صدای عود و کمانچه ؟ راستی چرا نمیشه برات کمانچه بخونم ؟

چرا نشه برات شب رو بخونم تو صدای باد ؟ شهاب سنگ یا ماه ؟ یا آسمون  و ستاره های ناپیداش ؟

چرا نمیشه صدای بارون رو خوند ؟ صدای آب؟ صدای دم صبح وقتی خزیدی زیر پتو ؟ پنج دقیقه خواب بیشتر ؟ چرا نمیشه بوی خاک رو خوند ؟ بوی یاس ؟ بوی پونه ؟ گل نرگس ؟

چرا نمیشه برات بهار بخونم ؟ زمستون ؟ برف ؟ چرا برات برف نخونم ؟ برف بعد ازظهر ؟ صبح ؟ یا شب !

چرا نمیشه سکوت رو خوند ؟ بیا دارم سکوت میخونم . میشنویش ؟ ازت نمیپرسم اما . دارم برات سکوت میخونم .

  • مارکر زرد

مهم نیست چی خوردی ، وقتی حالت بده ، باید بالا بیاریش . مهم نیست چیزی که خوردی چقدر خوشمزه بوده ، یا چقدر خوب و مفید بوده . مهم اینه که حالت رو بد کرده . و باید بالابیاریش .

از بچگیم با این کار مشکل داشتم . نمیتونستم ، نمیشد که بالا بیارم تا حالم بهتر شه . مامان راه میرفت میگفت کاری نداره . برو سعی کن برش گردونی . اما من نمیتونستم . مینشستم یه گوشه به حال بدم فکر میکردم و بدتر میشد ، بدتر میشد ، بدتر میشد . و من میترسیدم که شاید هیچ وقت خوب نشم .

حالا شده حکایت تو . میخوام بگم حتی اگر آدم ها رو هم مثل غذایی که نباید میخوردی ، با یه انگشت زدن به ته زبونت میشد بالا بیاری ، وضع من بازهم همین بود . نمیشد که بریزمت بیرون ، تموم شی راحت شم . باید بشینم یه گوشه و بهت فکرکنم . بدتر شی ، بدتر شی ، بدتر شی . خودت ریختی بیرون شاید . یا شاید هم ترس بچگی هام بالاخره اتفاق بیوفته . شاید اینبار بالانیارم .

  • مارکر زرد

روز یازدهم مرداد ماه امسال ، ساعت هفت صبح ، او دلش میخواست میتوانست تا ابد در وان حمام دراز بکشد و قصه ببافد . خیال کند و هیچ وقت از آن نقطه امن دنیا بیرون نرود . آب داخل چاه نرود . از وان بیرون بریزد . خانه را آب بگیرد . کوچه را آب بگیرد . تهران را آب بگیرد . در اخبار بگویند دنیا در حال غرق شدن است و منشا آن مشخص نیست و او همچنان دراز کشیده باشد ، با چشم های بسته ، در دیروز و فردا بچرخد و امروز را شروع نکند .

ولی زندگی همیشه کارخودش را میکند . عقربه ها حرکت میکنند و هیچ وقت روی هفت نمیمانند . چراغ قرمز ها سبز میشوند . مترو ها به ایستگاه میرسند . و زندگی هیچ کجا منتظر او نمی ایستد .

  • مارکر زرد
گاهی هم حس میکنم یه بار که در ذهنم رو محکم کوبیدم به هم ، درش کَنده . وگرنه منطقی نیست من فلانی رو که بعد از یک سال دیشب داشتم با خودم فکر میکردم عه یادته ؟ امروز ساعت هشت عصر اول کارگر شمالی ببینم . اسمش چی بود حالا ؟
  • مارکر زرد