آفتاب از بین نرده ها خط خط افتاده روی سنگ های کف بالکن. باز میگی بارون دلگیره؟ این سایه ها، خط خط رخوته که نمیبینیش.
آفتاب از بین نرده ها خط خط افتاده روی سنگ های کف بالکن. باز میگی بارون دلگیره؟ این سایه ها، خط خط رخوته که نمیبینیش.
تکلیفم معلوم نیست. با هیچ چیز، با هیچ کس. انگار یه دفتر خالی باشه، بدون سر مشق که یکی صفحه هاش رو هرروز پاره میکنه. یا انگار باز امتحان انشا دارم. نگارش. یک صفحه خالی! بقیه میپرسن یک خط درمیون باشه؟ من حتی نمیدونم راجع به کدوم موضوع باید بنویسم.
نوشته” دلم برات تنگ شده، شاید بیشتر از تو برای حرفهامون.”
تو دلتنگی هم خودخواهیم.
اینکه چی حال مارو خوب میکنه اگر نوشتن بدترش میکنه؟ و چرا مینویسیم اگر بدترش میکنه؟ هوم؟
بماند.