از لذت هایی که مامان بردنش را بلد نیست ، قبول نکردن ترس است . یعنی مامان هیچ وقت نتوانسته ترسیدن را دوست داشته باشد . مثلا در شهربازی ، هرجایی که بلند باشد ، تند باشد ، پیچ باشد یا حتی کج باشد چشم هایش را میبندد و میترسد . این همان چیزیست که من به آن قبول نکردن ترس میگویم . وقتی ترس را قبول نکنی بیشتر وحشت میکنی . چشم هایت را بیشتر فشار میدهی و زمان را بیشتر نمیفهمی . راز لذت بردن از همه شهربازی های دنیا همین است . کافی است در بلند ترین و تند ترین و کج ترین نقطه چشم هایت را باز کنی ، گردنت را بچرخانی و حلقه دستت را دور میله ای که همیشه آن اطراف هست شل کنی و اینطور از ترسیدن لذت ببری . مثل دیدن فیلم های ژانر وحشت پدر و مادر دار با چشم های باز است . مامان اما در هیچ کدام از این دو چشم هایش را باز نمیکند .