سر آخر تمام شد. میبینی چه جان کندنی توی خودش دارد؟ کوچک که بودم، وقتی مریض میشدم مامان برایم یک لیوان آب ِلیمو شیرین و پرتقال می آورد و من میگذاشتمش روی میز یا زمین. میگفت «بخور تا تلخ نشده. نریزیش.» و بعد هی میرفت و می آمد و میگفت «این لیوان مال روی فرشه.» یکبار دستم خورد و ریخت. گفت «آخر سر ریختیش.» آخر سر. از اول تا آخر این داستان اندازه تلخ شدن یک لیمو شیرین طول کشید. اما «سر آخر» اندازه رفتن بوی پیاز، فصل نارنگی و آلبالو، چهارشنبه، تمام شدن یک نگاه و از من تا هر کجا که با خودم بیایم طول خواهد کشید و سر آخر، تمام میشود. شد، یا خواهد شد. چه فرقی میکند. یعنی میخواهم بگویم... چه فرقی میکند.