شیوهی برقراری ارتباط مامان و من دو چیز کاملا متفاوت است. و حالا میشود بیست و دوسال و اندی که هر دو تلاش میکنیم یکدیگر را یادبگیریم. با این تفاوت که مامان بیشترِ زورش را زده و گاهی حس میکنم در این مسیر خستهتر از من باشد. مثلا مامان دلش غذایی میخواهد که معمولا من درست میکنم و آن غذا داخلش کدو دارد. میرود کدو میخرد، من نمیفهمم. میرود باز هم کدو میخرد، من باز هم نمیفهمم، و اون باز هم کدو میخرد، و من باز هم نمیفهمم، و آخر میبینی ما یک عالم کدو داریم و مامان یک کلمه هم نگفته چه چیزی میخواهد. این چیزها یادگرفتن میخواهد. دیشب قرار بود خانه تنها باشم، از راه که رسیدم مامان گفت "بساط سالاد" را شسته و برایم آماده گذاشته است. "تنبلی نکن. برای خودت درست کن و بخور." و رفتند. من هم بیشتر از آن تنبلی نکردم. یک سالاد حسابی برای خودم درست کردم و خوردم. برگشتند و مامان گفت سالاد ما کو؟ و خب من برای خودم سالاد درسته کرده بودم و همهاش را هم خورده بودم.
امشب هم شام را تنها بودم، رفتم آشپزخانه و با دو برابر متریال سالاد نسبت به دیشب مواجه شدم. این یعنی برای ما هم درست کن. انگار من همهی یکی و نصفی کاهوی دیشبی را خورده باشم و از کمبود کاهو و کلم برایشان سالاد درست نکرده باشم. اما آدم این چیزها را یاد میگیرد. حالا تو بیا روزی پنج بار برای مامان تکرار کن که عزیز دلم، کلمات ابتدایی ترین هدفشان بیان کردن خواستههایت است. استفاده کن. همگی خیر میبینیم. فایده ندارد.
آدم باید بعضی چیزها را از دیگران بپذیرد. یادبگیرد و کنار بیاید. مسئله شاید این باشد که من حاضرم از خریدهای چه کسی جز مادرم فکرش را بخوانم؟ دیگر برای چه کسی حاضرم به جای بتن ریختن در راههای ارتباطیای که برای من گنگ است، با چراغقوه و دست کشیدن به در و دیوار، آنقدر بروم و بیایم تا حفظ شوم از کدام مسیر میشود به جواب اینکه "بیاهمیتترین چیزی که حالا دلش میخواد اتفاق بیوفتد چیست؟" برسم. آدم برای چه کسی حاضر است سختی راههای تنگ ارتباط را هم بپذیرد؟ چون توی خیابان پهن که برای هردوی ما جا هست.
توی کابینت چهار تا کنسرو نخود داریم و فکر میکنم مامان دلش حمص میخواهد.