مارکر زرد

دوشنبه که تمام شود، اگر هیچ چیز غیر معمولی رخ ندهد، من دفاع پایان‌نامه کارشناسی ام را انجام داده ام و تمام، یک مارکر زرد هستم با یک مدرک کارشناسی. میخواهم شب را با خانواده شامی را که منتظرش بودم سفارش دهم، آخر شب چراغ‌ها را خاموش کنم، بخزم زیر پتو و تا صبح یکسر بخوابم. یکسر! بعد کتاب نصفه مانده‌ام را با خود به سر کار میبرم. یک دستی به سر و روی لپ تاپ طفلی ام میکشم. اتاقم را از این فضاحت نجات میدهم. اسکاندیس سبز قشنگم را توی گلدان میکارم و برای خودم یک جفت کفش و چند تا گلدن میخرم.

یک مارکز زرد میشوم با یک مدرک کارشاسی و اتاق تمیز و کفش های مورد علاقه اش و چند گلدان دیگر که کتاب توی کشویش عوض شده. سلامت روانش بیشتر است و قسمت بعدی سریالش و یک فیلم توی صف برای دیدن دارد که آخر هفته اش را بگذراند و یک دانشجوی ارشد است، که تا دانشگاه به همین منوال روی هواست، وقتی از سر کار به خانه می‌آید نرم افزار یادمیگیرد و بعد میخوابد. این برنامه را برای دو هفته پیش میگیرم تا در میانش همه‌ی این چند وقت را آرام آرام بیرون بریزم. میان یک فیلم باز برای مادر یکی از شخصیت‌های فرعی داستان نیم ساعت اشک میریزم. میشوم یک آدم بزرگ که با چشم‌های قرمز و صدایی که از ته چاه دل تنگی ِ پیش پیش آمده در می‌آید، از متصدی پمپ بنزین خواهش میکند که در باک را محکم ببندد.

  • مارکر زرد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">