مارکر زرد

بایگانی

باهاش دعوام شده بود. به عنوان یه بچه تو همیشه فکر میکنی حق با منه. الان هم یادم نیست حق با من بود یا اون. طبقه بالای مادر بزرگم زندگی میکردن و بعد از وقوع حادثه، دوان داون رفتم سمت پله ها تا برم خونه مامان بزرگ و قهر کرده باشم. برمیگشتم. باز باهاش آشتی میکردم. اینکه این کار رو انجام میدادم یادم نیست اما یادمه، صدای گریه اش رو شنیدم. برگشتم و شنیدم که مامانش بهش میگه گریه نکن! پشیمون میشه مثل سگ برمیگرده! و هنوز گریه میکرد.

برای یه بچه ۵-۶ ساله تصمیم راحت تریه. برگشتم. و حالا هم اگر میتونستم برگردم؟ برمیگشتم. از مارکر ۵-۶ ساله بیشتر نگه میداشتم و کمتر اینی میشدم که حالا شدم!

  • مارکر زرد

اگر ویروس ها در واقع گلبول های سفید زمین باشن چی؟

  • مارکر زرد

بذار سرم رو بیرون بیارم و خودم رو نفس بکشم. صبر کن. 

  • مارکر زرد

از نداشته های این روز ها احساس تعلق است. به هیچ کجا و اگر عمیق در چشم آدم ها نگاه کنی، به هیچ کس.

چند هفته میشود میخواهم یک زیرلیوانی ببرم و بگذارم روی میز، نمیتوانم.

  • مارکر زرد

اگر انسان میتوانست. اگر انسان بیشتر میتوانست، زودتر میتوانست. اگر آدمی وطن نداشت، وطن مرز نداشت. اگر زمین انسان نداشت. اگر دروغ حناق بود. اگر آتش بر هر موجود بی‌گناهی گلستان بود. اگر انسان بال داشت. اگر از گردن اعتماد هم خون میریخت. آنطور که سیستان را آب برد، ما را خون میبرد و مرگ حق نبود. اگر غم از چهره آدم ها پیدا نبود، سیاه رنگ نبود، برق چشم هایمان اشک نبود. اگر درد را که تقسیم میکردی کم میشد و دروغ را که تقسیم میکردی بزرگ‌تر نمیشد. اگر دست‌هایمان بلندتر بود، قدمان بیشتر میرسید و قدم‌هایمان تندتر بود. اگر صبرمان بیشتر بود. جوانی‌مان طولانی‌تر بود، حرفمان حرف‌تر بود و اگر بلدتر بودیم.
اگر یک روز باز این ها را خواندی و فکر کردی چه خوب بود یا اگر خواندی و فکر کردی چه بد بود. اما کاش بد باشد. کاش این بدترین چیزی باشد که از ما برمی‌آید.

  • مارکر زرد

ذات همه چیز این دنیا یکیست. یکی دیوار میشود، یکی آدم. یکی آب، یکی آدم. یکی سبز، یکی دل آدم. ما آنقدر خوش شانس نبودیم. آدم شدیم، نه چندان.

  • مارکر زرد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مارکر زرد

میرسد زمانی که جای آدم‌های زنده و مرده زندگی باید یک میله گذاشت. یک سمتش را به میله بست و سمت دیگرش را به دوش کشید. جان کند. جان کند. جان کند و دور شد.

دل‌تنگی. 

  • مارکر زرد

.

لعنتی. لعنتی!

  • مارکر زرد

برای دیشب، که نمیتوانستم. برای همه‌ی نتوانستن ها، نشدن ها، دیر شدن ها. برای تمام خستگی ها. برای روزهایی که در آینده هست. برای روزهایی که در گذشته نیست. برای آن چیزهایی اینطور نمیخواستیم، برای چیزهایی که نمیخواستیم. آدم همیشه توانستن هایش وظیفه است و نتوانستن هایش تخته سنگ. برای صخره های توی گلو. برای اینکه یادم بماند.

  • مارکر زرد