مارکر زرد

بایگانی

روز یازدهم مرداد ماه امسال ، ساعت هفت صبح ، او دلش میخواست میتوانست تا ابد در وان حمام دراز بکشد و قصه ببافد . خیال کند و هیچ وقت از آن نقطه امن دنیا بیرون نرود . آب داخل چاه نرود . از وان بیرون بریزد . خانه را آب بگیرد . کوچه را آب بگیرد . تهران را آب بگیرد . در اخبار بگویند دنیا در حال غرق شدن است و منشا آن مشخص نیست و او همچنان دراز کشیده باشد ، با چشم های بسته ، در دیروز و فردا بچرخد و امروز را شروع نکند .

ولی زندگی همیشه کارخودش را میکند . عقربه ها حرکت میکنند و هیچ وقت روی هفت نمیمانند . چراغ قرمز ها سبز میشوند . مترو ها به ایستگاه میرسند . و زندگی هیچ کجا منتظر او نمی ایستد .

  • مارکر زرد
گاهی هم حس میکنم یه بار که در ذهنم رو محکم کوبیدم به هم ، درش کَنده . وگرنه منطقی نیست من فلانی رو که بعد از یک سال دیشب داشتم با خودم فکر میکردم عه یادته ؟ امروز ساعت هشت عصر اول کارگر شمالی ببینم . اسمش چی بود حالا ؟
  • مارکر زرد

خودم رو دو قسمت کردم . به یه قسمت اجازه تصمیم گیری دادم . به اون یکی قسمت اجازه غصه خوردن .

گاهی مهم نیست تو چه چیزی رو میخوای . مهم اینه که چی بهتره . چی ممکنه . و چی اتفاق میوفته .

قسمت اول تصمیمش رو گرفت . و برای حل مشکل قسمت دوم میخوام بخوابم از لانگ از ای کَن ْ .

  • مارکر زرد
به موهاش نگاه کردم . سفید شدن .
میخواستم بپرسم ارزشش رو داشت ؟
به جاش سرم رو انداختم پایین و فکر کردم چقدر خوب که مامان موهاش رو رنگ میکنه .
  • مارکر زرد

باران ٢٢ تیر ماه .

سرم رو به گوشه پنجره باز ماشین تکیه دادم . چشم هام ُ بستم . بابا سرعت رو زیاد میکنه . قطرات بارون ُ باد میکوبه تو صورتم . فکر میکنم این میتونه با یکم عوض شدن زاویه ، یه سقوط عالی باشه . سرعت بیشتر میشه . تصور میکنم تو یه شب بارونی دارم سقوط میکنم . به تموم شدنش فکر میکنم . به قطره های بارون . به سرعتی که داره بالا میره . به لحظه برخورد .

و چشم هام رو باز میکنم . بابا دوباره خورده به ترافیک . ترمز کرده و سقوط من نافرجام مونده . دست کم فهمیدم انتخابم برای خودکشی سقوط تو یه شب بارونی از بلند ترین جای شهره .

  • مارکر زرد

پدر کجای غصه ناپدید شد ؟

  • مارکر زرد
قوی ترین موجودات دنیا قلمو هایی هستند که کنار گذاشته شده اند . توی کیسه یا لیوانی رنگی یا جعبه ای در بسته ته کمد ،  شسته و نشسته ، از آخرین باری که چه کسی فکرش را میکرد بار آخر باشد ؟ مانده اند گوشه ای و خشک شده اند .
فکر میکنم قلمو ها را رنگ خراب نمیکند ، ناامیدی است که خشکشان میکند . اگر امید داشته باشند برمیگردید تا مدت ها سالم میمانند . انتظار همیشه زنده نگه میدارد . اما نا امیدی موجودی را که مدت های زیاد در انتظار بوده است خیلی سریع میکشد . خیلی خیلی سریع . مثل شماره دوازده ِ من . بعد از این که گذاشتمش جلوی چشم تا به دادش برسم و یادم رفت ، برای همیشه مرد .
  • مارکر زرد

این حال من شبیه اون موقعس که میگی ببین چونم میسوزه ، طوری شده ؟ نگاه میکنه میگه نه . میگی قرمزم نیست ؟ ایندفعه میگه دستتو بردار خوب ببینم . نگاه میکنه میگه نه .

ولی میسوزه . درد هم میکنه . میگه شاید میخواد جوش بزنه .

  • مارکر زرد

اولش میخواستم یه نوزده شیک بنویسم و تموم . بعد دیدم عنوان از کل پست گنده تر میشه .

+ وی در پاسی از اول صبح روز تولد نوزده سالگیش توسط حجم ژوژمان و امتحان هایش بلعیده شد .

+بیست ُ هفت خرداد نود ُ شیش

  • مارکر زرد

.

  • مارکر زرد