مارکر زرد

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

باهاش دعوام شده بود. به عنوان یه بچه تو همیشه فکر میکنی حق با منه. الان هم یادم نیست حق با من بود یا اون. طبقه بالای مادر بزرگم زندگی میکردن و بعد از وقوع حادثه، دوان داون رفتم سمت پله ها تا برم خونه مامان بزرگ و قهر کرده باشم. برمیگشتم. باز باهاش آشتی میکردم. اینکه این کار رو انجام میدادم یادم نیست اما یادمه، صدای گریه اش رو شنیدم. برگشتم و شنیدم که مامانش بهش میگه گریه نکن! پشیمون میشه مثل سگ برمیگرده! و هنوز گریه میکرد.

برای یه بچه ۵-۶ ساله تصمیم راحت تریه. برگشتم. و حالا هم اگر میتونستم برگردم؟ برمیگشتم. از مارکر ۵-۶ ساله بیشتر نگه میداشتم و کمتر اینی میشدم که حالا شدم!

  • مارکر زرد

اگر ویروس ها در واقع گلبول های سفید زمین باشن چی؟

  • مارکر زرد

بذار سرم رو بیرون بیارم و خودم رو نفس بکشم. صبر کن. 

  • مارکر زرد