مارکر زرد

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

شب شامی را که میخواستم با خانواده سفارش دادم و بعد تا صبح یک سر خوابیدم. فردایش یک دسته گل دریافت کردم. وقتی برای خواندن کتابم نداشتم که با خود به سر کار ببرمش و در نتیجه هنوز توی کشو نصفه و نیمه مانده. شاید هم باید اعتراف کنم دوستش نداشتم، یا از آن بدتر، توانایی غرق شدن در کتاب را از دست داده‌ام. هنوز دستی به سر و روی لپ تاپم نکشیده‌ام و میان مسائلی مثل اینکه چقدر خرجش میشود و پیش چه کسی لپ تاپ بی نوا را بگذارم و چند روز باید آنجا بماند و این فایل ها را که میخواهم کجا جا بدهم و اصلا کی وقت کنم، در رفت و آمد هستم.

اسکاندیس سبز قشنگم هنوز برای کاشتن کوچک است، اما یک شلوار برایش خریده‌ام که شلوار پایش نیست و دو تا پا دارد. احتمالا توی همان جا خوش کند، اما یک دانه خال خال خوشگلش را هم دارم.

یک جفت کفش جدید دارم و باران نمیبارد. دلم برای بارانی‌ام و بیشتر از آن جیب هایم تنگ شده. اواسط آبان هستیم و من در راه برگشت به یک جفت جیب نیاز دارم، اما هوا هنوز برای پوشیدن لباس های جیب‌دار گرم است.

دانشگاه پیام ثبت نام ارشد را برایم فرستاده و من هنوز مدرک کارشناسی ام را ندارم و تکنیکلی، فارغ التحصیل نشده‌ام. نمره‌ی شش واحد پایان‌نامه‌ام را نداده، میخواهند غیرحضوری ثبت نامم کنند. خدا بخیر کند. اما به نظر میرسد چهارسال برای عادت کردن به این بی نظمی ها عوض شدن انتظاراتم کافی بوده. غر چندانی برای زدن ندارم.

و دلم، دلم بیهوده تنگ است. هیچ فایده ای ندارد. هیچ.

  • مارکر زرد