مارکر زرد

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

این ترس تا کجا با میاد؟ ول کن دستش رو. بهش نگو کجا میری. بذار پشت سرت بمونه و حتی اگر زمین خوردی، دستش رو نگیر. آدمی رو که ترس از جا بلندش کنه ...
  • مارکر زرد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مارکر زرد

گاهی، مثل حالا، اونقدر سنگینه که حس میکنم اگر شروع کنم به راه رفتن و از پشت سر صدام کنی، وقتی که به سمتت برمیگردم، تعادلم به هم میخوره و با سر به زمین میخورم. بسکه سرم سنگینه. دقیقا همینطور خنده دار و احمقانه.

چطور جمله ساختن رو فراموش میکنی؟ حرف های اضافه مثل یه کاسه پیچ اضافه ای میمونه که معلم حرفه و فن دبیرستان میگفت یا شاید هم بابام. بعد از بستن موتور پیکان. میریختن پشت شوفاژ برای ساعت بعد. پشت شوفاژ اینجا جای پیچ نداره. ساعت بعد هم خودمونیم.

فعل جمله ها گم میشن. فرار میکنن. یا شاید جرئت نوشتنش رو نداریم. میترسیم نقطه بذاریم.

برای این میگم که بفهمی چی نوشتی. تو ماشین بودیم. سر سه راهی. وقت تصمیمه

  • مارکر زرد
اجازه نمیداد. از صدای مضراب فرار میکرد.
  • مارکر زرد