مارکر زرد

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک شب در اواخر بهمن‌ماه حس کردم جایش در من خالی شده. اما من بر سر قولم ایستاده، چمدان دستش دادم. چطور؟ برایت نخواهم گفت. نه حالا، نه بعدا. حالا اما جواب سوال صد هزار دلاری را میدانم. بپرس!

از روزهای دیگر این زمستان اگر بخواهم بگویم، روز تصمیم‌های مهم بود. یک شبش را صرف خداحافظی با رویایی کردم که داشتنش حس عجیبی داشت. فکر نمیکنم آدم هر روز و به همین راحتی بتواند با یک آهنگ وقتی پیاده‌روی میکند کم‌کم از روی زمین بلند شود و به جای پیاده رو، روی ابرها و به جای قدم برداشتن، برقصد. من توانستم. رویای قشنگی بود که سه روز دوام آورد. شب سوم بابا آمد که با هم صحبت کنیم. بعد از صحبت‌های بابا، یک ساعت و اندی پیاده‌روی و مقداری اشک خرج برداشت. هی گوش دادم و تن بی‌جان رویای تازه پیداکرده‌ام را در آغوش کشیدم و اشک ریختم. کمی از اشک‌هایم هم راستی راستی از چشمم سرازیر شدند. برای حانیه و خودم یک لباس خریدم، حس خوب سه روز گذشته‌ام را به خاک سپردم و به خانه برگشتم.

یک روز هم تصمیم گرفتم وسط همه‌ی کارهایم، سه چهار ساعت از پنجشنبه ها را به خودم جایزه بدهم. برای همه‌ی زمان‌هایی که جمجمه‌ام مغزم را تحمل کرده و متلاشی نشده، گل دستم بگیرم و خراب کنم. یک بچه‌ی شش ساله شدم که دلش میخواست کلاس روبه‌رویی را ببیند اما اینبار رفتم و دیدم. آدم تا وقتی نخواهد چیزی را بسازد نمیفهمد چقدر بلد نیست دنیا را ببیند. هیچ هیچ.

 

تریشکو: در بخشی از جنوب ایران به باران‌های ناگهانی و شدید کوتاه مدت تریشکو گفته می شود.

  • مارکر زرد