مارکر زرد

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

اگر قبلا حواسم بود، یه پست میذاشتم که حالا در صد و بیست و یکمین پست، بیست و یکمین تولدم رو ثبت کنم.

+کلمه ها دارن تکراری میشن. باید حرف ها جدید یاد بگیرم. چشم های آدم همیشه باهاش نیست.

++ یادت باشه.


  • مارکر زرد
بعد من زانوانم بغل گرفته بودم، سرم را کج، به قله‌ی در آغوش گرفته ام تکیه داده بودم و نگاه میکردم. در دنیایی که ساخته بودم نه انقدر دور و نه انقدر محو بود. منتظر ماندم. نگاه کردم. گوش دادم. حرف زدم و تمام شد. یا شاید هم نشد. ساعت ها گذشت و نگذشت. فرصت ما محدود است. نمیتوانم راه بیوفتم. همه چیز از هم میپاشد. خاصیتش همین است. رمزگشایی این نوشته باشد برای وقتی دیگر. شاید.
  • مارکر زرد
"you lose some body. its not a process." این جمله رو استاد در جواب کسی که اصرار داشت لاست  ing میگیره گفت. ولی من فکر میکنم ایت ایز ا پراسس. اینطور نیست که یک روز صبح یا حوالی ظهر دلگیر تابستون متوجه بشی فلانی رو از دست دادی. مگر اینکه از دست دادن کسی به معنی مردنش باشه. هیچ وقت کسی بهت زنگ نمیزنه و بگه هی! منو از دست دادی. اما آدم ها مداما بهت یادآوری میکنن که هی! داری از دستم میدی. ما فقط نمیفهمیم. شاید درست هم همین باشه. و بعد یک روز صبح یا حوالی ظهر دلگیر تابستون متوجه میشیم فلانی رو از دست دادیم. حالا تو هرچقدر بپرسی کی و چطور؟ من نمیدونم چی باید بگم. شاید یک چهارشنبه توی تاکسی. شاید هم یک جمعه وقتی چهارزانو روی تخت نشسته بودم. یا یک چهارشنبه شب. یا یک چهارشنبه دیگه. چند چهارشنبه دیگه باید تموم شه؟
از من اگر بپرسی از دست دادن تو یک روز اتفاق نمی‌افته. به مقدار کافی چهارشنبه و جمعه و روزهای دیگه ای رو سر میبره. قطره قطره خون. چکه چکه اتفاق می‌افته. از من اگر بپرسی.
  • مارکر زرد