ساعت یازده و نیم شب ِ . دارم جواب مریم رو تو تلگرام میدم . پیامم رو سند میکنم ، مامان میدوعه سمت در . میگه همسایمه پایینی فوت کرده . صدای داد و هوار همزمان با کامل شدن این جمله برام پررنگ میشه . مانتومو میپوشم ، شالمو سرم میکنم ، همراهش میرم پایین . در خونشون بازه و صدای گریه و جیغ میاد . گوشیمو بالا جاگذاشتم . نمیدونم کجا . حرفم با مریم نصفه موند . فاصله مرگ با ما ، ممکنه کمتر از فاصله ای باشه که شما برای زدن دکمه سند نیاز دارید . کسی چه میدونه ؟یاد سفره ای میوفتم که وقتی مامان بزرگ زنگ زد تا به مامان بگه که بابابزرگ فوت کرد ، پهن موند .
برمیگردیم بالا ، گوشیم روی میز توی هال جا مونده بود . بازش میکنم و پیام هامو چک میکنم . مریمه . نوشته " مردی ؟ "